سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

مجتبی متولد سال 1350 بود و در کاشان متولد شد. انقلاب که پیروز شد 7 سال بیشتر نداشت. اما از کودکی با مکتب امام آشنا بود. در دارالمومنین کاشان، اهل خانه و برادرهای ایشان دستی در مبارزه داشتند. جنگ که شروع شد تازه او کلاس اول یا دوم دبستان بود. اما می‌دید برادرهای بزرگتر به جبهه می‌روند و برمی‌گردند. تا اینکه اواخر سال 59 دید خونه شلوغ شد و کوچه رو چراغانی کردند و تابوتی گلگون وارد منزل شد.

 

 

اون پیکر مطهر داداش حمید بود که 16 سال بیشتر نداشت و به غافله شهدا پیوسته بود. اواخر سال 62 در حالی که هنوز 12 سالش تمام نشده بود که با اصرار زیاد، همراه برادر بزرگش حاج حسین که اون موقع فرمانده سپاه کردستان بود پایش به جبهه باز شد. روزها یکی یکی سپری شد و مجتبی سر از گردان تخریب لشگر 8 نجف درآورد. در عملیات والفجر8 و در دریاچه نمک مردانه جنگید و مجروح شد و در تعقیب و گریز دشمن او و دیگر مجروحین در منطقه درگیری جاماندند و با یورش مجدد رزمندگان و باز پس گیری منطقه دریاچه نمک از دشمن، مجتبی و سایر مجروحین از منطقه تخلیه شدند.

سال 65 در حالی آغاز شد که مجتبای 15 ساله دردی در تن داشت و دردی در جان، مجبور بود به خاطر جراحت عمیق صورتش پشت جبهه بماند و از طرفی دلش برای حضور توی جبهه پر میزد.

عملیات کربلای 5 شروع شد و همه مردان خانواده دقیقی جبهه بودند و با شهادت مجید یک بار دیگر همه به کاشان برگشتند. مجید تخریبچی لشگر نجف بود و در شلمچه به شهادت رسید و پیکر دانشجوی شهید مجید دقیقی در گلزار شهدای دارالسلام کاشان آرام گرفت.

 

فروردین 66/ سمت راست شهید مجتبی دقیقی

 

مراسم شب هفت مجید رو در کاشان برگزار کردند و برادران دقیقی باز راهی جبهه شدند و  مجتبی هم خودش رو به جبهه رساند و این بار لشگر سیدالشهداء(ع) را انتخاب کرد. برادرش حاج حسین فرمانده ستاد لشگر بود و پارتی مجتبی شد. او هنوز از لشگر نجف تسویه نکرده بود که به جمع رزمندگان تخریب لشگر ده سیدالشهداء(ع) وارد شد.

چند روز به عید مانده بود که شهید حاج ناصر اربابیان که اون موقع معاون گردان تخریب بود  یک رزمنده را به جمع گردان معرفی کرد. در نگاه اول چهره اش خیلی دلنشین بود. او گفت من قبلا هم تخریب بودم. او به ما نگفت داغدار غم برادر شهیدش است. هر چه دیدیم لبخند زیبا و ادب مثال زدنی مجتبی بود.

قبل از عید بچه ها به مرخصی اومدند و مجتبی به همراه تعدادی از بچه های تخریب به منطقه شلمچه برای شناسایی عملیات اعزام شدند. شهید سید محمد زینال الحسینی فرمانده تخریب لشگر ده سیدالشهداء(ع) می‌دونست خانواده دقیقی دو تا شهید داده. به خاطر این موضوع به بچه ها سفارش کرد که خیلی مواظب مجتبی باشند. بچه ها برای شناسایی یک شب در میون جلو می‌رفتند. منطقه عملیاتی غرب کانال ماهی خیلی محدود بود. فاصله خاکریز ما با دشمن 150 متر بیشتر نبود و مدام توی خط آتش می‌ریختند. دشمن چون نگران بود که رزمنده ها عملیات کنند مقابل خط خودش رو مین پاشیده بود. یعنی نقطه‌ای نبود که مین روی زمین نباشه و چون فاصله خط نزدیک بود ترددها را به شدت زیر نظر داشت. بچه ها برای شناسایی که می‌رفتند با خطر رفتن روی مین مواجه بودند و هم ممکن بود تیر و ترکش بخورن. چون خط آروم نبود.

با این وجود بعضی از تیم های شناسایی از خاکریز دشمن عبور می‌کردند و به پشت دشمن برای شناسایی می‌رفتند. هر شب که بچه‌ها مهیای رفتن می‌شدند، مجتبی التماس عالم رو می‌کرد که من هم همراه تیم های شناسایی راهی شوم. اما فرمانده‌هان اجازه نمی‌دادند. کار مجتبی شده بود تنظیم گزارش تیم‌های شناسایی. چون باید هر شب گزارش تیم‌های شناسایی ثبت می‌شد و برای فرماندهی لشگر ارسال می‌شد.

 

فروردین 66-مقر شهیدپوررازقی/ از چپ ایستاده: شهید مجتبی دقیقی-شهیدحمید محمدی/نشسته از سمت چپ: شهید حمیدرضا دادو

 

13 روز از فروردین 66 گذشته بود. به خاطر فرا رسیدن ماه شعبان و ایام ولادت امام حسین(ع)، حضرت عباس(ع) و امام سجاد(ع) بچه‌های توی خط مقدم مجلس شادی برگزار می‌کردند. از پشت جبهه هم شیرینی و شربت رسیده بود و بچه ها خوش بودند.

دستور رسید که تیم های شناسایی با دقت بیشتر کار کنند. چون دشمن روی منطقه حساس شده. شب که بچه های تخریب جلو می‌رفتند مواظب بودند خاک رو زیاد جابجا نکند. تا اونجا که امکان داشت بدون اینکه دشمن متوجه شود بعضی از مین‌های سر راه رو خنثی می‌کردند. بچه‌ها شب‌های آخر مسیر عبور را با سیم موشک مالیوتکا نشانه گذاری کردند. چون امکان پهن کردن نوار معبر وجود نداشت.

محور لشگر سیدالشهداء(ع) خیلی محدود بود و در این محدود چند صد متری باید چند گردان وارد عمل می‌شدند. فاصله بعضی از معابر ما حتی به صد متر نمی‌رسید.

روز 17 فروردین 66 بود که بچه ها تخریب به گردان‌ها برای باز کردن معابر در میادین مین مامور شدند. این بار هم  مجتبی هر چه التماس کرد نگذاشتند با بچه ها وارد میدون مین بشه. مجتبی کاملا به منطقه توجیه بود و راه کارها و معابر و حتی آرایش موانع و میدون مین دشمن رو دقیق می‌شناخت و توقع داشت که از او استفاده کنند. اما دستور بود و باید اجرا می‌کرد. بچه ها رفتند و مجتبی در سنگر تخریب که در کنار قرارگاه تاکتیکی لشگر بود در انتظار نشست. مجتبی اون شب دائم ذکر می‌گفت و برای سلامتی و موفقیت بچه ها دعا می‌کرد. ساعت حدود یک یا دو نیمه شب بود که عملیات با رمز یا صاحب الزمان(ع) شروع شد. سمت راست ما لشگر 25 کربلا و سمت چپ ما لشگر19 فجر عملیات می‌کرد. چون محدوده عملیات گسترده نبود، معابر یگانها به هم نزدیک بود و حجم بالایی از نفرات و امکانات باید از معابر عبور می‌کرد. با شروع عملیات همه معابر باز شد اما گذشتن از آن و رسیدن به خاکریز دشمن به کندی صورت می‌گرفت و دشمن هم از جهت آتش رو منطقه برتری داشت. مدام تیر بارهای سنگین و سبک دشمن روی معابر کار می‌کرد و تلفات می‌گرفت. به علت شلوغی منطقه و عملیات چند لشگر قدرتمند، یک مقدار ناهماهنگی به چشم می‌خورد.

به دلیل  فشار دشمن روی یکی از معبرهای ما که به نام فاطمه زهرا(س) نام گذاری شده بود قرار شد گردان زهیر(ع) وارد عملیات بشه و این بار چون همه بچه‌ها درگیر عملیات بودند، مجتبی جلو دوید و گفت من راه رو بلدم و گردان رو از معبر عبور می‌دهم. اینجا دیگه دست فرمانده‌ها بسته شد و مجتبی هم سر از پا نمی‌شناخت. تا گردان به منطقه وارد بشه وقت بود. مجتبی خودش رو به برادرش حاج حسین که فرمانده ستاد لشگر بود و در قرارگاه تاکتیکی عملیات رو هدایت می‌کرد رسوند.

نقشه هوایی عملیات کربلای 8

 

حاج حسن دقیقی از اون شب می گفت:

مجتبی پیش من اومد. مجتبی خیلی بچه با حیا و مودبی بود. به من گفت داداش، دارم می‌رم جلو. لباسم یک مقدار احتیاط داره، لباست رو به من بده، من برم عملیات و برگردم. من هم لباسم رو به مجتبی دادم. گفتم مجتبی پلاک جنگی گرفتی؟ گفت پلاک نمیخوام. گفتم داداش اگه یه طوری شدی ما از کجا پیدات کنیم. گفت میخوام گمنام باشم، میخوام اثری از من رو زمین نمونه. دیدم هرچه اصرار می‌کنم حرف خودش رو میزنه. گفتم داداش لااقل پلاک منو با خودت ببر. خانواده بعدا اذیت می‌شوند تو می‌خواهی پدر و مادر اذیت بشن ؟

دیدم اصلا توی این دنیا نیست. تا من لباس رو در آوردم و مجتبی پوشید فرصتی بود که خوب نگاهش کنم. این نگاه‌های آخر یک برادر بزرگتر به برادر کوچکترش بود. مجتبی خیلی بزرگ شده بود. اونقد که آماده پریدن بود. صورتش که هنوز مو توش سبز نشده بود زیر نور اندک ماه می‌درخشید. مجتبای 16 ساله حالا شده بود جلو دار گردان. خیلی کیف کردم. جای بابام خالی بود که وقت رفتن پهلوانش رو ببینه. گردان از راه رسید و مجتبی با عجله خودش رو توی بغل من انداخت  و گفت: داداش منو حلال کن. به پدر و مادر سلام منو برسون و از اونها بخواه منو حلال کنند. من هم روش رو بوسیدم و از هم جدا شدیم. مجتبی رفت و من ماندم. مجتبی که رفت من به قرارگاه رفتم و مشغول هدایت عملیات بودم. روی بیسیم می‌شنیدم که درگیری سختی توی معبر حضرت زهرا(س) در جریان است. تا اینکه خبر دار شدم مجتبی مجروح شده و توی خط بین ما و دشمن افتاده. برادر بزرگ به برادر کوچکترش خیلی علاقه داره. فاصله ما با جایی که مجتبی افتاده بود 200 متر بیشتر نبود. می‌تونستم برم دنبالش. اما مگه فقط مجتبیای ما بود! مجروحین دیگه هم بودند و از طرفی هم نمیتونستم قرارگاه رو رها کنم. مجتبی بین ما و دشمن موند و دشمن منطقه غرب کانال ماهی را زیر آتش کاتیوشا شخم زد و مجتبی رو ملائکه به آسمان بردند.

هنوز چهلم برادر شهیدم مجید نشده بود که پدر و مادرم سومین داغ رو هم دیدند. هنوزم که هنوز است هیچ اثری از او نیست. من حکایت اون شب رو داخل دفترم نوشتم و هر وقت دل تنگ بشم به اون نوشته رجوع می‌کنم و حال و هوای اون شب و اون روز برای من زنده میشه. به خودم میگم ای کاش می‌شد و می‌رفتی مجتبی رو از زیر آتیش می‌آوردی. ای کاش و ای کاش... من توی کاشکی موندم.

 

عملیات کربلای 8 غم سنگینی رو به دل بچه های تخریب لشگر ده سیدالشهداء(ع) گذاشت. آخه تا اون موقع سابقه نداشت توی عملیاتی به این وسعت این تعداد تخریبچی شهید شوند.

شهید حسن پارسائیان، مجتبی دقیقی، جعفرصادق نصرت‌خواه، حسین صیادی، سید حسین نوراللهی، محمد قنبر، علی شریفی، علی اصغر صادقیان و...

شهدایی که از معبری که به نام حضرت زهراء(س) نام گذاری شده بود عبور کردند. هرگز برنگشتند و بی مزاری ارثیه ای بود که از جانب بی بی دو عالم به اونها رسید. سلام بر فاطمه مادر شهیدان بی‌مزار...

راوی:جعفر طهماسبی


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

در پی انتشار مکرر تصاویری خاص از رییس جمهور امریکا، یک روزنامه انگلیسی در یادداشت تندی خطاب به اوباما نوشت: "اقای رییس جمهور، پاهایت را از روی میز بردار!"
به گزارش شبکه خبری العالم، راز این گلای? روزنامه انگلیسی، بیش از آن که به نوع رفتار و ژست نامتعارف اوباما مرتبط باشد، به "میز" رییس جمهور در کاخ سفید ارتباط دارد که هدیه ملکه ویکتوریاست.
 
 
 

اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

آقای احمدی نژاد پرچم بعدی در دست کسی است که پرچم را از دست مردم فهیم ایران دریافت کرده باشد نه در دست کسی که پرچم را از دست شما دریافت کرده باشد.

لطفا جهت دیدن متن و عکسها به آدرس زیر مراجعه کنید:

http://aligoodsi.blogfa.com



اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

قتلگاه فکه کجاست؟

امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم،آب را جیره بندی کرده ایم


امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم،آب را جیره بندی کرده ایم
در یادداشتهای باقیمانده از یکی از شهیدان گردان حنظله آمده است: امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم. آب را جیره بندی کرده ایم. نان را جیره بندی کرده ایم. عطش همه را هلاک کرده، همه را جز شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند. دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه ات پسر فاطمه سلام الله علیها.

 

راهیان نور هر ساله مناطقی را برای سفر انتخاب می کنند که در آن منطقه عملیات های مهم دوران دفاع مقدس که اغلب آنها با رشادتی وصف ناپذیر از سوی رزمندگان مواجه بوده اند رخ داده باشد. مناطقی که در جای جای آنها رزمنده ای از تبار یاران امام حسین(ع) آسمانی شده است.

در میان مناطق عملیاتی که در استان خوزستان به عنوان کانون جنگ وجود دارند حضور در فکه به صورت ناخودگاه انسان را غمگین می کند زیرا در این نقطه از خاک ایران اتفاقاتی بر رزمندگان ایران گذشت که شاید در کمتر جنگی می توان نمونه های آنها را دید.

فکه یادآور نام چهار عملیات است: والفجر مقدماتی (بهمن 61)؛ والفجر یک (فروردین 62)؛ ظفر چهار (تیر 63)؛ و عاشورای سه (مرداد 63) فکه روایت سرزمینی است که رمل های آن پیکر خونین بسیاری از عزیزان این سرزمین را کفن کرده است.

یکی‌ از محورهای‌ اصلی‌ تجاوز و حمله‌ ارتش‌ عراق به ‌شمال‌ خوزستان‌ محور فکه‌ بود که‌ با استفاده از تجهیزات فراوان، با عبور از این‌ محور توانست‌ خود را تا کنار رودخانه‌ کرخه‌ نزدیک‌ جاده‌ اهواز ـ اندیمشک‌ برساند. منطقه‌ عمومی‌ فکه‌، رملی‌ و سرزمین‌ شنهای‌ روان‌ است‌.

وقتی فکه‌ سقوط‌ کرد، نیروهای‌ پاسگاه های‌ جنوب‌ فکه‌ محاصره‌ شدند و بازدن‌ به‌ بیابان‌ مجبور به عقب‌ نشینی‌ شدند؛ اما عده ای‌ در هنگام‌ عقب‌ نشینی‌ راه را گم‌ کرده‌ و در اثر تشنگی‌ شهید شدند. رزمندگان در سه‌ عملیات فتح المبین‌، طریق‌ القدس‌ و والفجر مقدماتی‌ با عبور از رملها به‌ دشمن‌ حمله‌ شد که‌ در دو عملیات‌ اول‌ این‌ مسئله رمز موفقیت‌ بود. اما عملیات‌ والفجر مقدماتی‌، خاطره‌ تلخی‌ را درپی‌ داشت‌.

این‌ زمین‌ علاوه‌ بر آن‌ که‌ مشهد تعداد قابل‌ توجهی‌ ازرزمندگان‌ اسلام‌ است‌، شاهد شهادت‌ فرمانده‌ بزرگ‌ جنگ‌، حاج حسن‌ باقری‌ و مجید بقایی‌ بوده‌ است‌. پس‌ از آتش بس‌ و پایان‌ جنگ‌ تحمیلی‌ کمیته‌ تفحص‌ شهداء در این‌ منطقه‌ مستقر شد و پیکر شهدای‌ زیادی‌ را کشف‌ کرد. در این‌ منطقه‌ همه‌ موانع‌، میادین‌ مین‌ و استحکاماتی‌ که‌ توسط‌ دشمن احداث‌ شده‌ بود باقی‌ است‌ و هم‌ اکنون‌ مورد بازدید کاروان های‌راهیان‌ نور قرار می گیرد.

سیدشهیدان‌ اهل‌ قلم‌، سیدمرتضی‌ آوینی‌ هنگام‌ ضبط‌ برنامه روایت‌ فتح‌ از محل‌ شهادت‌ 130‌ شهید عملیات‌ والفجر مقدماتی‌، در این‌ منطقه‌ با مین‌ برخورد کرد و به‌ همراه‌ مهندس‌ یزدان پرست‌ به‌ درجه‌ رفیع‌ شهادت‌ نایل‌ شد. همچنین‌ فرمانده‌ تفحص شهدای‌ لشکر 27 محمد رسول‌ اللّه‌(ص) سردار شهید محمودوند، پس‌ از هفت‌ سال‌ تلاش‌ شبانه روزی‌ در منطقه‌ فکه‌ و به‌ دست‌ آوردن صدها شهید مفقود، عاقبت‌ بر اثر برخورد با مین‌ در 22‌فروردین‌ 1379 به‌ خیل‌ کاروان‌ شهدا پیوست‌. محل‌ شهادت‌ این‌ سه‌شهید در 11 کیلومتری‌ فکه‌ و نزدیکی‌ پاسگاه‌ طاووسیه‌ است‌.

این روایت ساده و مختصری است از منطقه فکه که احتمالا یا رفته ای یا قرار است بروی و ببینی؛ اما می خواهیم روایت دومی را هم از فکه بیان کنیم؛ روایتی که اینقدر مختصر نباشد و گوشه ای از حقایق را به تصویر بکشد.

بسیجی ها در آن روز ها برای دفاع از کشور هشت تا 14 کیلومتر را در حالی با پای پیاده از میان رملها و ماسه های روان فکه گذشتند که وزن تقریبی تجهیزاتی که همراه داشتند 12 کیلو بود؛ تازه بعضی ها هم مجبور بودند قطعات 40 کیلویی پل را نیز حمل کنند.

این پلها قرار بود روی کانالها تعبیه شود تا عبور رزمندگان به مشکل فوگاز برنخورد. تا همین جا را داشته باش تا برسیم سر موانع، اصلا عملیات والفجر مقدماتی را به خاطر همین می گفتند عملیات موانع? هدف بسیجی ها خط دشمن بود. مجموعه ای از کانالها، سیم خاردارها و میدان مینها که گاهی عمق آن به چهار کیلومتر می رسید، بچه ها یکی را که رد می کردند به دیگری می رسیدند. موانع معروف فکه هنوز زبانزد نیروهای عملیاتی است؛ کانالهایی به عرض سه تا 9 متر و عمق دو تا سه متر و پر از سیم خاردار، مین والمر و بشکه های پر از مواد آتشزا.

دشمن مینها را زیر رملها و ماسه ها کار گذاشته بود و چون بیشتر عملیاتها در شب انجام می گرفت تا چند نفر روی مین پرپر نمی‌ شدند بقیه از وجود میدان مین باخبر نمی شدند. اکثر رزمندگان دشت فکه جوانانی بودند که عزم و اراده قویشان آنان را سدشکن کرده بود، حالات معنوی و روحی آنها به قدری بی نظیر بود که با اشتیاق برای عملیات آماده می شدند.

فکه را قتلگاه می گویند؛ قتلگاه شهیدان خودش یک سرزمین پهناور مملو از رمل و ماسه، با چند تا تپه ماهوری و نیروهایی که در محاصره دشمن داخل شیار بین دو تپه پناه گرفته، شیار پر از مین والمر، آتش دشمن متمرکز بر شیار سه روز مقاومت، بدون آب و غذا و سرانجام شهادت.

در محور لشگر 17 علی بن ابی طالب، بچه ها در ساعت 10 شب با دشمن درگیر می شوند و خط دشمن شکسته می شود. جنگ شدیدی درمی گیرد. شهید زین الدین دستور می دهد بچه های مهندسی سریعا اقدام به زدن خاکریز کنند اما حجم شدید آتش  دشمن مانع می شود و سرآغاز حماسه مظلومانه ای در فکه شکل می گیرد، حدود ساعت 2:15 شب خبر می رسد مهمات بچه ها در حال تمام شدن است و تعداد زیادی از بچه ها زخمی و شهید شده اند، با توجه به حجم شدید آتش دشمن و وضع خاص منطقه (رملی بودن) امکان ارسال مهمات به سختی ممکن است. عراقیها بچه ها  را از سه طرف محاصره می کنند، اما فرزندان عاشورایی خمینی تا ساعت حدود هفت صبح مقاومت می کنند، وقتی دستور داده می شود بچه ها کمی به عقب برگردند صدایی از آن طرف بی سیم برای همیشه جاودانه می ماند، فرمانده گردان می گوید: اطراف من بچه هایم روی خاک افتاده اند، من اینها را چطور تنها بگذارم.

از ناگفته هایی که فکه آرام و ساکت در سینه دارد، نحوه شهادت اسرا و مجروحین است. گروه تفحص در حین عملیات جستجو به سیم های تلفنی رسیدند که از خاک بیرون زده بود. رد سیم ها را که گرفتند رسیدند به یک دسته از شهدا که دست و پایشان با همین سیم‌ها بسته شده بود.

نمی دانم چقدر از گردان حنظله می دانی؟ 300  نفر در یکی از کانال ها محاصره شدند و اکثرا با آتش مستقیم دشمن یا تشنگی مفرط به شهادت رسیدند. در آن موقعیت، عراقی ها مدام با بلندگو از نیروها می خواستند که تسلیم شوند و بچه ها در جواب، با آخرین رمق خود فریاد تکبیر سر می دادند. آن شب آنان فریاد سر دادند اما سر تسلیم فرود نیاوردند.

گرچه فکه از لحاظ نظامی پیروزی آنچنانی به خود ندید، اما قصه مقاومت رزمنده ها در شرایط بسیار سخت جنگی و تشنگی مفرط، کربلایی دیگر را برای این کشور رقم زد و در واقع اذن دخول سرزمین فکه همین تشنگی است.

در یادداشتهای باقیمانده از یکی از شهیدان گردان حنظله آمده است: امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم. آب را جیره بندی کرده ایم. نان را جیره بندی کرده ایم. عطش همه را هلاک کرده، همه را جز شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند. دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه ات پسر فاطمه سلام الله علیها.

 


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

رقص و آواز زنان ایرانی در استادیوم آزادی؛ سیلی سرد احمدی نژآد در صورت انقلاب اسلامی

دیروز در آزادی چه خبر بود..

 

 

تو دهنی ( بخوانید دهن کجی )احمدی نژآد به سی سال تبعید زنان از استادیوم ها ( بخوانید اصول و ارزشهای اسلامی و انقلابی ):
به این ترتیب دیری نخواهد گذشت و در استادیوم روسری ها و چادرها نیز فرو خواهند افتاد

 

 


 


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ